السلام علي قلب زينب صبور

بروز هستم به ما هم سري بزنيد.

يا علي

سلام

دلم براي دوست عزيزم تنگ شده كجاييد؟

التماس دعا

كم پيدا شدي؟ اينه رسم رفاقت؟

باشه ... يه روزم نوبت من ميشه واست نامه بدم...

به روز شد

رسالت ارميا...

اما خيلي خلاصه است ...تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل

يا علي ع مددي

سلام عليكم

واقعا زيبا بود و .........

پيروز باشيد

يا علي

تو نجات بخش ابراهيمي

به آتش در چرا نگفتي خاموش

به روز شد ....اگر مايليد در ختم قرآن شركت كنيد

کسي که ناز مرا مي کشيد، مادر بود
کسي که حرف مرا مي شنيد، مادر بود
کسي که رنج به پايم کشيد، مادر بود
کسي که شيره جانش مکيدم من، مادر بود
کسي که در دل شب از صداي گريه من مي جهيد، مادر بود
کسي که خار مي رفت پاي من مي دويد، مادر بود
چو غنچه جامه به تن مي دريد، مادر بود
کسي که پاي نبي رنج کشيد، مادر بود....مادر جانباز (محمد نبي ن. که در عمليات محرم ،در آبان ماه سال 1361،در سن 16 سالگي به مولايش حضرت عباس ع اقتدا کرد و با اصابت ترکش به گردنش به درجه رفيع جانبازي رسيد.)
سلام بر پهلوي شكسته زهرا س

لعنت الله علي قاتلي فاطمه الزهرا

يا علي ع مددي

در تاريكي حسينيه بچه ها از درد به خود مي پيچيدند.همه خوب مي دانستند شايد اين اخرين باري باشد كه مي توانند از ته دل گريه كنند....

چه كسي مي فهميد سربند "يا زهرا" يعني چه؟...

مگر نه فاطمه، محور كسا بود و بقيه وابستگان او؟ پيامبر پدر او بود و علي، همسر او و حسنين فرزندان او؟ ـ سلام‌الله عليهم اجمعين ـ «هم فاطمة و ابوها و بعلها و بنوها».
مگر نه رضاي خداوند در گرو رضايت مرضيه بود و غضب خداوند در گرو خشم او؟ مگر نه صديقه كبري، راز آفرينش زن بود، بهانه خلقت نسوان؟ مگر نه فاطمه شبيه‌ترين بود به رسول خدا؟ «ما رأيت احداً كان اشبه كلاماً و حديثاً من فاطمة برسول الله صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم».

چه كردند با تو كه اين تازيانه اعتراض جاودانه را ـ المخفية قبرا ـ بر پشت تاريخ روا دانستي.

تبريك ميگم زيبا مينويسي

من با اجازه شما و با اسم خود شما يه چند خطي از اين مطلب رو تو وبلاگم گذاشتم

اميد وارم مارو هم قابل بدوني و سري به من بزني و برام خيلي مهمه كه از نظر شما راجح به وبلاگم بدونم

و اگه قابل دونستي تبادل لينك كنيم

ديدم بستني ش افتاده رو زمين و قيف بستني ش تو دستش مونده ، هنوز دو سه تا دهن بيشتر ازش نخورده بود ،

گفتم اشکال نداره يکي ديگه برات ميخرم.....

بعد از اينکه کارم تو مغازه ي دوستم تموم شد زديم بيرون ، بهش گفتم : چي شد بستني ت افتاد ؟ گفت : بستني مُ گرفتم پشتم کج شد افتاد. گفتم خوب واسه چي گرفتي پشتت ؟ گفت : آخه ديدم دوستت ميبينه دلش آب ميشه.....

يه دختر هفت هشت ساله نگران آب شدن دل يه پسر بيستُ چهار پنج ساله س....

ولي بعضي از ماها که ادعاي بزرگي هم داريم ، حتي نگران شکستن دل آدما هم نيستم ، خيلي راحت مث آب خوردن به همه چي پشت ميکنيم ، به آدما پشت ميکنيم تا يه وقت به بستني هامون پشت نکرده باشيم ، تا حالا دقت کرديد بعضي ازما آدماي بزرگ نما به خاطر بستني هامون چيکارا که نمي کنيم ؟؟؟

به اميد ديدار

يا حق