نه صدايي ، نه سکوتي ، به کجا ميروي اي خسته مسافر؟ کمي آهسته برو ... پشتِ تاريکيهِ فرداي تو هم هست چراغي ، کمي آهسته بينديش و برو ... شبِ فردايي هم هست ، لحظه هايي که همه زاييده ي باور توست ... دستهايي که تو را بدرقه راه کنند هنوز از خاک نروييده اند ... جاده را منتظر خويش مکن ... ابديت از فراموشي تو ميگذرد ... هان مسافر ... جاده بي باور و سرد است ، بنشين گوشه ي دنج ، دستهايت را عطش خاک مکن ... نه مسافر ، نه ، نه ... آه کاش نمي رفتي .. کاش که مي ماندي
سفر خوش مسافر