• وبلاگ : ارميا
  • يادداشت : مقتل - روايت دوم
  • نظرات : 7 خصوصي ، 32 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    هوالحبيب

    غريبي كه غمش با چاه گويد

    هزاران غصه با يك آه گويد

    براي ديدن من ، محرم من

    درون خانه يا الله گويد

    اين پاي را بگو از ارتعاش بايستد ، اين دست را بگو كه دست بدارد از اين لرزش مدام ، اين قلب را بگو كه نلرزد ، اين بغض را بگو كه نشكند و اشك از ناودان چشم نريزد .

    اين دل بي تاب را بگو كه فاطمه هست ، نمرده است .

    اي جلوه خدا ! اي يادگار رسول ! زيستن ، بي تو چه سخت است .

    ماندن ، بي تو چه دشوار است .

    اين مرگ ، مرگ تو نيست . مرگ عالم است . حيات بي تو ، حيات نيست .

    اين مرگ ، نقطه ختمي است بر كتاب جهان .

    زمين با چه دلي تو را در خويش مي گيرد و متلاشي نمي شود ؟

    آسمان با چه چشمي به رفتن تو مي نگرد كه از هم نمي پاشد و فرو نمي ريزد ؟

    خدا اگر نبود من چه مي كردم با اين مصيبت عظمي ؟

    انا لله و انا اليه راجعون .

    فاطمه جان ! عزيز خدا ! دردانه رسول ! چه بزرگ است فتنه هاي جهان و چه عظيم است ابتلاهاي خداي منان .

    پس از ارتحال پيامبر ، خدا مي داند كه دل من ، تنها گرم تو بود .

    .........

    آنچه تو ، همسر جوان مرا شكست ، شكست نور بود پس از وفات پيامبر و آنچه تو ، مادر مهربان كودكان مرا به بستر ارتحال كشانيد خون دل بود .

    اهل زمين و آسمان گواهند كه تو پس از پيامبر ، هيچ نخوردي ، جز خون دل .

    زهراي من ! اين تازه ابتداي مصيبت ماست .

    .......

    *****************

    ياد آن روزي كه آتش

    مي كشيد از در زبانه

    دست و پا مي زد كبوتر

    در ميان آشيانه

    ديدمت در خون نشسته

    با پر و بال شكسته

    من خجالت مي كشيدم

    از تو با اين دست بسته