جوجه تيغي بودن يا نبودن
در ناتوران بخوانيد
سلام
با ((شبي با اخراجيها)) آپم
تشريف بيارين
دوستان رو هم بيارين
سلام. من هنوز مدهوش زيبايي ايليا هستم ... زيبايي بودنش ... زيبايي زندگي كردنش... زيبايي رفتنش ... و مدهوش زيبايي رابطه دوستي شما و ايليا ... زيبايي از او گفتن ... هر بار كه به وبلاگ ايليا ميرم جز اشك چيزي ندارم بگم ... متن قبلي شما در مورد ايليا ديوانه ميكنه ادم رو ....ميگن از دعاهايي كه مستجاب ميشه دعايي هست كه براي كسي كه نميشناسيد باشه پس برام دعا كنيد ... شما كه دوست ايليا بوديد از طرف ما روسياهها هم بهش بگيد دعامون كنه ... جاي دوري نميره ... نميدونم چي بگم فقط ميخوام گريه كنم...................................................... خجالت ميكشم با اسم تو وبلاگتون نظر بدم و اسم و بلاگم رو ننوشتم تا راحت حرفم رو بزنم .. هميشه سر ميزنم هم اينجا و هم وبلاگ ايليا ... يادتون نره برامون دعا كنيد.......
ياعلي مددي........................................................
سلام همسنگر عزيز
مثل هميشه زيباودلنشين نوشتي.براي من كه قابل استفاده بود.
خواهش ميكنم در به كار بردن برخي كلمات دقت بيشتري بفرمائيد.
شايد بفرمائيد زيادي سخت مي گيرم ولي شان اين وبلاگ و اين قالب و فضاي معنوي رو بالا ميدانم .
با ارزوي موفقيت بيش از پيش واميد قبولي طاعات و عبادات. ياعلي
بسم رب المهدي عج
يا اللهُ يا اللهُ يا اللهُ...يا رحمنُ يا الله، يا رحيمُ يا الله...يا مغيثُ يا الله، يا حبيبُ يا الله... بگذار تا بگرييم چون ابر در بهاران كز سنگ ناله خيزد روز وداع ياران!ديشب براي آخرين بار رفته بودم ملاقاتش...مدت ها بود كه گفته بود مي خواد بره، مي خواد پر بكشه...مي گفت كه براي ماندن نيامده...و هميشه وقتي پيشش بودم و برام حرف مي زد حرف از رفتن مي زد...با اينكه مي ديد با اين حرفاش داغونم مي كنه،با اينكه مي دونست با شنيدن اين حرفها آب مي شم و از بين مي رم،و با اينكه مي ديد حال و هواي دلم بدجوري ابري ميشه و آسمون چشمام شروع مي كنه به باريدن،ولي باز هم هر وقت به هم مي رسيديم مي گفت كه يه روزي بايد بره!!!با اين وجود من هيچ وقت باور نمي كردم...حتي در حاليكه آسمون چشمام باروني مي شد و از رفتنش خيلي مي ترسيدم،ولي باز هم مطمئن بودم كه تنهام نمي ذاره!!!با خودم مي گفتم حالا كه اومده، چرا بره؟؟؟حالا كه با اومدنش خوشبخت ترين آدم روي زمينم كرده، چرا بايد بذاره و بره؟؟؟آخه مي دوني چيه رفيق!؟او با پاي خودش نيامده بود كه با پاي خودش بخواد بره!به اين دليل بود كه اطمينان داشتم تنهام نمي ذاره...سبب آمدن او كس ديگري بود، همون خداي مهربوني كه باز هم اين بنده حقيرش رو قابل دونسته بود،و در عين نالايقي بهترين هديه الهي رو كه يك يار آسموني بود بهش عطا كرده بود!و من هم كه خوب مي دونستم هيچ كدوم از كارهاي خداي مهربونم بي حكمت نيست،هميشه فكر مي كردم حكمت اين آمدن در ماندن است، نه رفتن!!!لحظه ها رفت...دقايق طي شد...ساعات سپري شد...روزها گذشت...شب ها...و رسيد آن موعدي كه ندا دادند:مسافرت براي آخرين بار مي خواهد تو را ببيند، امشب بايد بروي ملاقاتش!دنيا پيش چشمم تيره و تار شد!سرم گيج رفت!احساس كردم كمرم شكسته!دست به ديوار گرفتم تا زمين نخورم،اما دير شده بود چون قبلا نقش زمين شده بودم!!!و از آن لحظه به بعد بود كه هيچ نفهميدم...*******ناگاه به هوش آمدم،ديدم بر سر بالينم آمده،چشمانم خيس خيس بود!با سر انگشت مهرش اشكهايم را پاك كرد و بعد،باز هم شروع كرد با آن صداي دلربا برايم حرف زد،مثل هميشه حرفهاي زيبا...و من همواره اشك مي ريختم!خوب كه حرفهاي مهربانانه اش را زد،و پندهايش را داد،و سفارشهايش را كرد،رو به من كرد و گفت:مي دانم كه تشنه اي و به اين زودي ها سيراب نمي شوي، اما...فرصت من تمام شده،بايد بروم!!!فرياد زدم:نروووو....خواهش مي كنم!حالا كه آمده اي،حالا كه سخت وابسته كه نه، بلكه دل بسته ام كرده اي نرو...دستم را به سويش دراز كردم كه دامانش را بگيرم،كه عاجزانه بخواهم كه نرود،كه التماسش كنم،اما...اينبار ديگر مجبور بودم رفتنش را در عين ناباوري بپذيرم!!!براي آخرين بار با دستهاش مهربانش اشكهاي چهره ام را زدود!بعد دست پر مهرش را روي قلبم گذاشت و گفت:صبور باش،تو مي تواني تحمل كني،تو طاقت مي آوري،مطمئن باش!ناگاه ديدم اندك اندك از من دور مي شود،بعد گوشه اي ايستاد و با لبخندي از روي مهر برايم دست تكان داد!آري دست تكان داد و رفت...رفت...رفت و من را با يك دنيا بي كسي و دلبستگي تنها گذاشت!!!*******اي يار مهربان من!اي انيس لحظات خستگي ام!اي مونس روزهاي دلتنگي ام!چه دير آمدي و چه زود رفتي...خوب تنهايم گذاشتي رمضان!!!
***تا آمدم كه با تو خدا حافظي كنم.....بغضم امان نداد و خدا...!در گلو شكست!***
البته فقط اين آخري رو خوندم اما
جالب بود انصافا
موفق باشيد
اولين وبلاگ خانوادگي - طلبگي....
حتـــــــــــــما ببينيد!
پيــــــــرامــــون ازدواج!
بسم الله
زيبا بود و تيز بينانه
دوست عزيز وبلاگ نويسم سلام
قلم زيبا و وبلاگ جذابي داري
دوست قديمي با وفا چرا ديگه به ما فقرا سر نميزني راستي نكنه تو هم پيوند قرنيه داشتي؟
منتظر شما و نظات دلگرم كننده تان در وبلاگم هستم
به اميد ديدار مجدد
عطش
دوست خوبم از محبت هاي شما صميمانه سپاسگزاريم
منتظر حضور سبزتان همچنان هستيم
من ؟ من به تو چه ميگويم ؟
ميگويم سلام .ميگويم مرسي .ميگويم بيدار شدم.
