سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 ● تولد دوباره پنج شنبه 84 آذر 17 - ساعت 6:8 عصر - نویسنده: ارمیا معمر

پرواااز را به خاطر بسپار؛
پریدن پیش کش ...!

   نمی دونم باید بگم « پرواز ِ» جمعی از خدمتگزاران جامعه ی رسانه ای و نظامی رو تسلیت می گم، یا « پر پر شدن» یا « سوختن ِ» جمعی از پرستو های عاشق رو!؟ امروز یکی از این خبرنگارا جلوی دوربین داد می زد:

آی مردم! ... قربونتون برم! ... اینا برای شما رفتن! ... داوود! تصویر بردارت کو!؟ ... محسن صدا بردارت کجاست؟ ... رضا تصویر بردارت کیه؟ ... (همه با هم گفتن:) اناریه اناریه!! ... محمود رو از روی دندوناش شناختن! ... علیرضا رو از رو انگشترش ... (عکس سید به چشمش میخوره که دوربین به دست وایساده) سید تصویر بگیر ... سه دو یک گفتی!؟ ... آی مردم! نگید شبکه ی خبر! بگید شبکه ی شهدا ! ... دیگه نمیشه کار کرد! ... ای خدااا ...!

   و من کاری بلد نبودم جز اشک ریختن! ولی از همه مظلوم تر شهدای خبرنگار و عکاس خبرگزاری ها و مطبوعات بودن. خیلی کم اسمی ازشون برده می شد. از علیرضا برادران که هرچی گشتم جنازشو پیدا نکردم. از محمد صادق نیلی، خیر خواه، ابراهیم بقایی، علیرضا افشار، کاظم نژاد و...

   و «یکی» هم می گفت: « این خیلی نامردیه که تو این 5 ، 6 سال ما رو کردی طراح پوستر رفقام! این دفعه هم دو تا از اون خوباشو با هم گرفتن ازم!» می گفت: «معمولا از سفراش با خبر نمی شدیم ما، دیشب اما اومد خداحافظی کرد، سفارش کردم تو هواپیما!!! هر وقت دیدی محمد داره خوابش می بره، انگشت کوچیک دست چپ ات رو فرو کن تو چشم سمت راستش! انگشت سبابه اش رو نشون داد، گفت این ناخونش بلند تره! میشه با ای؟ گفتم باشه، مشکلی نیست...! الان هم محمد خوابه هم خودش! اون انگشت اش هم فکر کنم فرو رفته تو چشم من ...»

خدا بهش صبر بده. من که تو یکیش موندم و رسماً دارم کم میارم. یا حضرت عباس (ع) دلمان را دریاب! حسین آقا، درسته! «علی» رفت و «کوثر»ش موند، با یک خواهر هم سن و کپی خودش و یک مادر جوون! اما «علی برادران» و «محمد صادق نیلی» از پیش شما نرفتن. حتی به شما نزدیک تر هم شدن. اون ها تو دلتون خونه ساختن. تسلیت بنده و همه بچه های گروه را پذیرا باشید.

***

   و اما همونطور که قولش رو داده بودم این بار می خوام یکی از نامه های شهید ایلیا رو که به یکی از بهترین دوستاش فرستاده و در مورد مسلمان شدنش توضیح داده براتون بنویسم. اصلا اجازه بدید از قول عزیزی که نامه ی شهید ایلیا رو برام فرستاده بگم. (که هرکاری کردم راضی نشد اسم یا آدرس ایمیلش رو لو بدم!):

   بنده از خواننده های لوح دل بودم. وقتی اسم نویسنده (ایلیا پطروسیان) رو کنار مطالب نوشته شده می گذاشتم یه علامت سؤال بزرگ تو ذهنم بوجود می اومد. اسمی از اسامی هموطنان ارامنه و...! یه روز بالاخره دلمو به دریا زدم؛ سؤالمو ازش پرسیدم؛ گفت: من مسیحی بودم اما چند سال پیش خدا بزرگ ترین نعمتش، اسلام رو به من هدیه کرد. دلیل مسلمان شدنش رو ازش پرسیدم. اولش فقط جواب داد: اشـــــک و ندبه
انا قتیل العبره
گفتم قانع نشدم و توضیح بیشتری خواستم. وقتی که سماجت منو دیدن بیشتر توضیح دادن. متاسفانه در اثر یک اشتباه میل های ایشون رو پاک کردم و به همین دلیل نمی تونم اصلش رو براتون فوروارد کنم اما متن جواب ایشونو که در ورد کپی کرده بودم اینجا پیست می کنم.

*****

(نامه ی شهید ایلیا)

سلام علیکم.
   صمیمانه آرزو می کنم که همیشه دین دار و سالم باشید چون این دو بزرگترین و بهترین نعمتهای خدا هستند.
   خیلی خوشحال شدم وقتی دیدم بین جوونهایی که خیلی ها به درست یا به غلط فکر می کنن معنویت از دلاشون پر کشیده یکی مثل شما وجود داره که اینقدر به دین اهمیت میده. اهمیت و جدییت شما در یافتن پاسخ سؤالتون منو وادار کرد که بنشینم و این چند سطر رو تایپ کنم، هر چند توضیح این مسئله واقعا برام سخته.
   اسلام به خودی خود یک دلرباست. کافیه یه کوچولو «دل» داشته باشی تا جذبت کنه.
   ترجیح میدم خیلی مختصر و با سانسوریات توضیح بدم! ببخشید.
   از هادی شروع کنم. هادی یکی از بهترین دوستان بنده ست. ما از هفت سالگی با هم دوست و رفیق بودیم.
   دوستی من و هادی موجب شد که من بوسیله اون خیلی چیزها از اسلام بدونم، خدا هادی رو برای هدایت کردن من به راه راست فرستاده بود.
   هادی در یک خانواده مذهبی بزرگ شده بود برای همین براحتی می تونست به سؤال های من راجع به اسلام جواب بده. بیان ساده احکام، احادیث و روایات اسلامی توسط یه دوست مثل هادی باعث شده بود که من خیلی خوب اونا رو بفهمم و روز به روز بیشتر با اسلام آشنا بشم.
   رفتار هادی هم خیلی روی من تاثیر گذار بود. اون برای هر کاری که می خواست انجام بده یک نفر رو داشت که بهش توسل و توکل کنه؛ هادی وقتی از زمین بلند می شد می گفت یا علی، وقتی آب می خورد می گفت یا حسین، وقتی طلوع آفتاب رو می دید می گفت یا مهدی و… اما من...
   بیان زندگی نامه 14 معصوم توسط هادی و تحقیقاتی که خودم در این باره انجام دادم منو با اهل بیت پیامبر آشنا کرد، در این بین من بیش از همه شیفته مرام، اخلاق و رفتار علی (ع) شدم، علی مسلمانان و ایلیا ی مسیحیان.
   من تا چند وقت پیش هیچ وقت در مراسمات مذهبی مسلمون ها شرکت نکرده بودم.
   اما ماه رمضون سال 78 دلمو به دریا زدم و شب بیست و یکم به همراه هادی برای برگزاری مراسم احیا به مسجد جمکران رفتم. تموم وجودم پر شده بود از دلهره و هیجان! آخه اولین بار بود که می خواستم به مسجد برم. اونم چه مسجدی … مسجدی که به امام عصر مسلمون ها تعلق داشت.
   حلاوت اون گریه های شبونه و اشک های عاشقونه هیییییچ وقت از یادم نمیره، شیرینی الهی العفو گفتن اون شب هنوز توی وجودم هست. هرگز فکر نمی کردم ندبه و ناله ایننننقددددرررر شیرین باشه!
   وقتی مراسم تموم شد احساس می کردم سبک و پاک شدم؛ و چه قدر احساس آرامش داشتم؛ آرامشی که تا اون شب هرگز تجربه نکرده بودم.
  
تموم وجودم پر شده بود از عشق به علی (ع)، فکر می کردم که دلیل و واسطه تموم این احساسات قشنگ کسی نیست جز امیر دل ها، علی علیه السلام.
   اون شب اون چیزی رو که همیشه احساس می کردم توی زندگیم جاش خالیه پیدا کردم.
   من این شبها رو، این گریه ها و اشکها رو، این توسل رو، این پاکی رو و این … این علی رو توی زندگی کم داشتم.
   و... تصمیم گرفتم که مسلمان بشم.
   جمله ای که اون شب بابا بهم گفت هیچ وقت یادم نمیره. « یادت باشه ایلیا اولویت اول اینه که ما دیندار باشیم، اینکه چه دینی در اولویت بعدی قرار میگیره. اصولا همه آدم های دیندار مسلمان هستند چون مسلمان به کسی گفته میشه که در برابر خدا تسلیم شده باشه.»

   از تثلیث گفته و سؤال پرسیده بودید.
   تثلیث و رابطه پدر، پسر، روح القدس. در این رابطه از کتب و سایت های مختلف مطالبی رو که فکر کردم ممکنه به درد شما بخوره جمع آوری کردم. امیدوارم وقت داشته باشید که بخونیدشون.

... (این قسمت از نامه به دلیل طولانی بودن حذف گردیده است. اگر از بین دوستان کسی هست که می خواهد در خصوص موضوعی که دوست عزیزمان از شهید ایلیا پرسش کرده بودند (تثلیث)، اطلاعات بیشتری داشته باشد، با ای میل بنده مکاتبه کند.)

خسته نباشید! امیدوارم مطالب قابل استفاده بوده باشه!
در پناه حق موفق باشید.
یا علی مددی

*****

من از فاطیما چیز زیادی نمی دونم.
یه روز تو چت نمی دونم چی شد که به شهید ایلیا گفتم: احساس می کنم یه داغ، یه غم بزرگ رو دلتون سنگینی می کنه. همین طوره؟
جواب دادن: بله! غم از دست دادن نیمه ی دیگر خودم فاطیما. اما من یاد گرفتم که راضی باشم به رضای او.
و عشقش به فاطیما رو این طور تعریف کرد

for ( ; ; ) {
cin >> "love" ;
cout << "love" ;}

نمی دونم چه قدر با زبان برنامه نویسی ++c آشنا هستید. این یک حلقه ست. حلقه ی تکراری که بی پایانه چون هیچ شرطی برای خاتمه ی اون قرار ندادن. یعنی مادامی که عشق از ورودی دریافت و به خروجی سپرده بشه این حلقه تکرار میشه.  مثل عشق بین ایلیا و فاطیما.
همین.
موفق باشید.

***

 چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
 چـه نـکـوتـر آن کـه مـرغـی ز قـفـس پـریـده بـاشد
 پــر و بــال مـا بــریــدنــد و در قــفـس گــشــودنــد
 چه رهـا چه بسته مـرغی که پـرش بـریـده باشد!
 شعر از: شهید تاجیک

***

حرف آخر:

« به مُد پوشان بگویید: آخرین مُد، کفن است! »

 

مطلب بعدی: دیدار شهید ایلیا با مقام معظم رهبری

 

حیدر مدد


 

نظرات شما ( )

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پنج شنبه 103 آذر 22

d
خانه c
d سجل c
d
نامه رسون c


خانه‌ی دوست کجاست!؟


به ذره گر نظر لطف بوتراب كند /// به آسمان رود و كار آفتاب كند


همسر مهربان
عرفه (حسین آقا)
عمداً (مهدی عزیزم)
مختصر (روح‌اله رحمتی‌نیا)
ترنج
راز خون (سجاد)
مشکوة
لب‏گزه
دیاموند

 


ارمیا نمایه

امام مثل بقیه نبود. با همه فرق می‌کرد. امام مثل هوا بود. همه آن ‌را تجربه می‌کردند. به نحو مطبوعی، عمیقاً آن ‌را در ریه‌‌ها فرو می‌بردند. اما هیچ‌‌وقت لازم نبود راجع به آن فکر کنند. هوا ماندنی است. امام دریا بود. ماهی حتی اگر نهنگ هم باشد، درکی از خارج آب ندارد. امام مثل آب بود. ماهی‌‌ها به‌‌‌جز آب چه ‌می‌دانند؟ تمام زندگیشان آب است. وقتی ماهی از آب جدا شود، روی زمین بیفتد، تازه زمینی که آرام‌تر از دریاست، شروع می‌کند به تکان‌خوردن. ماهی دست و پا ندارد! وگرنه می‌شد نوشت که به ‌نحو ناجوری دست و پا می‌زند. تنش را به زمین می‌کوبد. گاهی به اندازه طول بدنش از زمین بالاتر می‌رود و دوباره به زمین می‌خورد. علم می‌گوید ماهی به خاطر دورشدن از آب، به دلایلی طبیعی، می‌میرد. اما هر کس یک بار بالا و پایین پریدن ماهی را دیده باشد، تصدیق می‌کند که ماهی از بی‌آبی به دلایلی طبیعی نمی‌میرد. ماهی به‌خاطر آب خودش را می‌کشد!

ارمیا / رضا امیرخانی


نوشته‌های قبلی
هفتای‌اول( بهمن83 تا آذر84 !!!)
هفتای‌دوم( آذر84 تا بهمن84)
هفتای‌سوم( بهمن و اسفند84)
هفتای‌چهارم(فروردین‏واردیبهشت 85)
هفتای‌پنجم( اردیبهشت و خرداد 85)
هفتای‌ششم( خرداد و تیر85)
هفتای‌هفتم( تیر و مرداد85)
هفتای هشتم(شهریورتاآبان85)
هفتای نهم( آبان 85 تا آخر 86)
هفتای دهم(بهار،تابستان و پاییز87)
هفتای یازدهم(اسفند87 تا مهر88)

 


آوای ارمیا


 


جستجو در متن وبلاگ


 


کل بازدیدها: 311868
بازدید امروز: 1

بازدید دیروز:6


اشتراک در خبرنامه
 
با ارسال فرم فوق می‌توانید از به‌روز شدن وبلاگ باخبرشوید.