• وبلاگ : ارميا
  • يادداشت : مقتل - روايت دوم
  • نظرات : 7 خصوصي ، 32 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3      
     
    + سيد عليرضا 

    ا

    اگه يه روز بغض گلوت رو فشرد ؛
    ...خبرم کن
    ... بهت قول نميدم که
    ميخندونمت
    .ولي مي تونم باهات گريه کنم

    ...اگه يه روز خواستي در بري
    ...حتماً خبرم کن
    ،قول نميدم که ازت بخوام وايسي
    .اما مي تونم باهات بيام

    ...اما
    اگه يه روز سراغم رو گرفتي
    ...و خبري نشد
    ...سريع به ديدنم بيا
    ...احتمالاً بهت احتياج دارم

    خدايا ... خدايا ... آتش درب خانه ي فاطمه بر دلم زدي . رنج شلاق فاطمه بر تنم نشست . اشك علي در فراق يار بر جانم تازيانه زد ... خدايا ما كجاييم ؟ چه مي کنيم ؟ واقعا عاشقيم ؟ ميفهميم ؟ خود را ميگويم . بردلم زخمي کهنه بود که با اين رازها سر گشود . و روايت سوم و چهارم به خون نشست ...
     <      1   2   3