• وبلاگ : ارميا
  • يادداشت : مقتل - روايت دوم
  • نظرات : 7 خصوصي ، 32 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    خدايا ... خدايا ... آتش درب خانه ي فاطمه بر دلم زدي . رنج شلاق فاطمه بر تنم نشست . اشك علي در فراق يار بر جانم تازيانه زد ... خدايا ما كجاييم ؟ چه مي کنيم ؟ واقعا عاشقيم ؟ ميفهميم ؟ خود را ميگويم . بردلم زخمي کهنه بود که با اين رازها سر گشود . و روايت سوم و چهارم به خون نشست ...