ارمياي عزيز سلام
خوبي؟
حتما خوبي ديگه . اگه خوب نبودي كه اين قدر قشنگ نمي نوشتي. حتما خيلي هم بهت خوش مي گذره. حتما برات مهم هم نيست كه كي مياد اينجا نوشته هات رو مي خونه. برات پيام مي ذاره. گاهي وقت ها پيام هاش رو هم پياز داغ مي زنه تا شايد بياي و يه سري بهش بزني اما ...
دريغ.
مي دونم سرت شلوغه. مي دونم لوح دل ايليا هم با توست و بايد به اون هم برسي اما ... دريغ.
كاش حداقل يك بار هم كه شده مي اومدي به من هم سر مي زدي. شايد اون جا هم خبري بود كه نشنيده باشي. شايد اون جا هم دلي باشد كه مثل دل تو و دل ايليا بتپد.
ولي خب. اشكال ندارد. ديگر شايد نيايم. يا اگر بيايم ديگه پيام برات نمي ذارم. مگه اين پيام ها مي خوني كه برات پيام بذارم. يادش بخير روز اول كه با تو و ايليا آشنا شدم فقط ده دقيقه پاي كامپيوتر اشك ريختم . خيلي خوشحال بودم كه دو تا دوست جديد پيدا كردم. با خودم كلي برنامه ريزي كردم.
ولي ... دريغ...
تا تواني دلي به دست آور . دل شكستن هنر نمي باشد.
خيلي دوستت دارم. هم تو رو و هم ايليا رو.
قربانت حامد
يا علي