اللهم عجل لوليك الفرج به حق زينب...
.....مرتضي قدم آخر را محکم تر از هميشه برداشت... پايش را روي مين والمري گذاشت... ضامن رها شد... دشت صداي انفجار را شنيد... سيد مرتضي بر زمين افتاد... يک لحظه آسمان را نگاه کرد... لبهايش را به داخل کشيد و با زبان خيسشان کرد و... چشم هايش را بست...
ني لبك به روز شد...اگه سر بزنين خوشحال ميشم...
التماس دعا از اقا صاحب الزمان...
اللهم عجل لوليك الفرج به حق زينب