• وبلاگ : ارميا
  • يادداشت : درد
  • نظرات : 2 خصوصي ، 5 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + رضيه 

    سلام

    حلق آويزي كه جان از بدنش به در نميرود..

    نه اين سخت نيست

    اين سخت است كه در هنگامي كه زبري حلقه را به دور گردنش احساس ميكند پشيمان است،شرمنده است،بي آبروست،افسوس ميخورد كه زندگاني اينقدر زيبا ودلنشين بود ولي من دركش نكردم!افسوس ميخورد كه چرا زندگي همچو سيبش را با پوست گاز نزد؟!

    با خود ميگويد چرا خودم را باختم ،چرا خودم را فروختم،چرا...؟

    قصد خودكشي داشت...!اي كاش به حرف دلش گوش داده بود..

    درضمن اين ما هستيم كه همه چيز را براي خودمان سخت ميكنيم در حالي كه هيچ سختي وجود ندارد!

    ياعلي