• وبلاگ : ارميا
  • يادداشت : چهارشنبه ي صوري
  • نظرات : 5 خصوصي ، 18 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سيد رو چهار سال بود ميشناختم.خيلي با هم رفيق بوديم. هميشه با هاش مشورت مي كردم. آخه تومدرسه با هم كار مي كرديم. هميشه از برنامه هام براش مي گفتم و همه چيز رو با هاش هما هنگ مي كردم.

    وقتي برنامه هام يه خورده پيچ در پيچ ميشد با لحني شاكي مي گفت : همش چسبيدي به دنيا و هي براش نقشه ميكشي. بابا اينقدرا هم جدي نيست .

    اون موقع بود كه از شدت عصبانيت تا ميشد ميزدمش.

    .....

    آآآآآآآآآآه ه ه ه.....

    يادش بخير تو اون عصبانيت يه خنده ي ريزي مي كرد و ميگفت : دوستت دارم.

    تا مي خواستم جواب بدم ميگفت : حسين (ع)

    ........ آه.... يادش بخير