• وبلاگ : ارميا
  • يادداشت : امام و ارميا - قسمت پاياني
  • نظرات : 6 خصوصي ، 50 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    انّا لله و انّا اليه الراجعون .

    شمس الحرار؛

    تابوت خالي او ؛

    بر روي دستها بود

    چون زورقي بر امواج

    _بي ناخدا_ رها بود

    خورشيد گريه ميکرد

    نورش نوازش آب

    بر روي سوگواران

    گوئي که باز مي ريخت

    بر جاي هرم آتش ، سيل نجيب باران

    چشمم به جستجويش

    تا انتهاي دريا ، تا مرز ناکجا بود

    پروانه ي غريبي در باغ لحظه ها بود

    طوفان گريه ، سنگين

    بر صخره هاي دنيا ، مي خورد و باز مي گشت

    قلبم پرنده اي سرخ

    در بُهت وسعت آب

    پژواک ضربه هايش

    تا عمق جنگل سوگ

    بانگ عزا ، عزا بود

    زورق رها به دريا

    _دريائي از شقايق_

    وين بيکران عاشق

    همرنگ شب ، شب درد