انّا لله و انّا اليه الراجعون .
شمس الحرار؛
تابوت خالي او ؛
بر روي دستها بود
چون زورقي بر امواج
_بي ناخدا_ رها بود
خورشيد گريه ميکرد
نورش نوازش آب
بر روي سوگواران
گوئي که باز مي ريخت
بر جاي هرم آتش ، سيل نجيب باران
چشمم به جستجويش
تا انتهاي دريا ، تا مرز ناکجا بود
پروانه ي غريبي در باغ لحظه ها بود
طوفان گريه ، سنگين
بر صخره هاي دنيا ، مي خورد و باز مي گشت
قلبم پرنده اي سرخ
در بُهت وسعت آب
پژواک ضربه هايش
تا عمق جنگل سوگ
بانگ عزا ، عزا بود
زورق رها به دريا
_دريائي از شقايق_
وين بيکران عاشق
همرنگ شب ، شب درد