پیش نوشت:
(...)
یه حرف هایی هست که خیلی بزرگن! ... تو دلم! ... خیلی گنده هستن! ... شاید گندهتر از دهنم! اونقدر بزرگ که از حلق کوچیکم رد نمیشن! ته زبونم گیر میکنن و عین یه عقده، راه گلو رو میگیرن! اون وقته که...
خیلی وقت بود از ایلیا جان هیچی ننوشتم. چند تا دلیل داشت. سه تاشو میگم: 1) خیلی شلوغ شده بود! خواستم دوستای واقعی ایلیا غربال بشن! اون جوری که داشت پیش میرفت خیلی زود کم میوردم! 2) لیاقت نداشتم! 3) اصلا هربار که میخواستم بنویسم انگاری یه نیرویی جلومو میگرفت!
تو رو خدا منو ببخشید!
و تنها حرفی که میتونم بگم اینه که:
سلام ایلیا!
باقیش بمونه برای همون دل...
* * *
قصد دارم هر چند وقت یک بار گزیدههایی از نامههای «مرحوم حامد امجد» رو براتون بفرستم. و چیزای دیگه؛ اگر پیدا بشن و منم بتونم بگم! ای کاش خبری از ایلیا جان میرسید!
یادمه آخرین بار گفتم میخوام از کربلا رفتن شهید ایلیا بگم. ولی نگفتم. دلیلش بماند! بعید هم میدونم دیگه اونو واسه کسی تعریف کنم. اجازه بدید برای اینکه زیاد بد قولی نکرده باشم یکی از دستنوشتههای خود شهید ایلیا رو که بیربط هم به کربلا رفتنش نیست براتون کپی کنم (متن قرمز رنگ):
... چند روز پیش تو موسسه یه برگهای رو میزش دیدم که مو به تنم سیخ شد. راستش نمیخواستم بهت بگم که خودت بعدا اصل نوشته رو ببینی ولی...
169
خب... امروز هم گذشت. الحمدلله که به خوبی گذشت.
پیش تر از قول سید مرتضی خوانده بودم که «هر که را از مرگ بهراسد از کربلا می رانند.» اما من به این نتیجه رسیده ام که هر که را از مرگ بهراسد از کربلا نمی رانند! هر که به کربلا برود دیگر از مرگ نمی هراسد.
اصلا به کربلا می برندش که مرگ را در آغوش بکشد!
می خواهم به ملاقاتش بروم اگر عمری باقی نبود! امید که مرا بپذیرد و...
لیله القدر و شب راز و نیاز است امشب
به گمانم امسال قدرش را می دانم
نه به اندازه قدرش... نه! که به قدر گنجایش ظرف ادراکم. تقبل الله!
ببخش که بد خط شد! خسته بودم
یا علی مددی
* * *
حرف آخر:
آی مسلمونا
... ..... .....
دیدن مریض ثوابه!
حیدر مدد