پیش نوشت:
نمیگویم خانمها نخوانند! ولی آقایان حتماً حتماً بخوانند!
* * *
یک نکته یا بهتر بگویم یک خاطرهی جالب هست که میخواهم برایتان تعریف کنم. شاید خیلی هم مهم و پرفایده نباشد. ولی در نوع خودش برای من یکی که جدید و قابل توجه بود! و از آن موقع تا حالا فکر مرا به خودش مشغول کرده است!
تقریباً یک ماه آخر ترم گذشته، بنابه دلایلی مثل وام و ... طرفهای معاونت دانشجویی زیاد رفت و آمد داشتم. مسئول بخش خدمات رفاهی دانشگاهمان هم یک آقای خنده رویِ باحالی هست که هرکس پیشش برود کلی برایش حرف میزند و راهنماییاش میکند! خدا نکند سوال فنی بپرسی! آنقدر برایت جواب میدهد که خودت پشیمان بشوی و بگویی: «خیلی ممنون! متوجه شدم! با اجازه من برم به کلاس برسم!!» و تازه کلی هم ازت سوال میکند و راهحل و پیشنهاد جلوی پایت میگزارد! «فلان کار رو کردی؟ برو زود مدارکت رو بیار تا برات انجام بدم. دیر میشهها! ... اینم هست؛ نمیخوای؟ اقدام کردی؟ و...»
یک روز رفتم توی دفترش. دیدم چندتا از آقایان دانشجو نشستن و آقای خندهرو هم طبق معمول دارد برای آنها حرف میزند!! ما هم مثل بچههای خوب نشستیم تا نوبتمان بشود! آنها برای گرفتن سکهی جشن ازدواج دانشجویشان آمده بودند. خلاصه گروه خونشان به من نمیخورد!! مجلس هم مردانه بود و... بله!!! سرتان را درد نیاورم. حرفهای جالبی زد که خیلی مرا به فکر فرو برد. قسمتی از صحبتهایش را تعریف میکنم:
«قدیما میگفتن جوون تا زن گرفت، بره یه دندون سالم ِ سالمش رو بکشه! مخصوصاً سالِمَ رو بکشه که دردش بیشتر باشه!! شماها الان جوونید؛ داغید! نمیفهمید من چی میگم! این حرفا رو هم کمتر کسی بهتون میزنه. همه از اوایل ازدواج میگن. چه کار باید بکنید؛ چه نکنید؛ با همسرتون چهطور رفتار کنید و... ولی من میخوام از چند سال دیگهتون بگم. وقتی که سنتون بالاتر رفت.»
خلاصه کنم. البته از بایدها و نبایدهای اوایل ازدواج هم گفت. ولی از تغییر و تحولاتی که در سنین بالاتر در انسان رخ میدهد بیشتر تعریف کرد که برای من جالب بود. تحولاتی که در زندگی یک مرد رخ میدهد. در مورد طمع حرف میزد...
«مردا تو هر سنی گیر کارشون تو یه چیزه. اوایلش کلتون داغه! یه کمی هم مغرور هستین! گیرتون تو شهوته و .... 30 رو که رد کنی مزهی پول و زندگی راحت و اینجور چیزا میاد زیر زبونت! اونجاست که به خاطر رسیدن به ثروت ممکنه هرکاری بکنی. برای اینکه موقعیت شغلیت بهتر بشه یا به خطر نیوفته ممکنه هر خفت و خواریی رو قبول کنی. اگر هم ایمانت ضعیف باشه حتی امکانش هست از عقایدت هم دست بکشی! شیطون هم وسوسه میکنه که این کارا به خاطر رفاه زن و بچهته، اشکال نداره که! ... هرچی سِنّت بالاتر میره طمعت به زندگی بیشتر میشه. راحتطلب میشی. دوست داری بیشتر داشته باشی. میگن زنا چشم و همچشمی میکنن؛ ولی اگر مردا تو خطش بیوفتن از زنا بدتر میشن! طمع خیلی چیز بدیه. پدر آدمو درمیاره! دنیا و آخرت رو تباه میکنه. دوست داری ماشین مدل بالاتری داشته باشی. خونَت بزرگتر باشه یا تو فلان محله باشه. لوازم منزلت حتماً خارجی و از بهترین جنس باشه؛ همهچی هم داشته باشی. بچهات باید حتماً مدرسه غیرانتفاعی درس بخونه و... دیگه نزدیکای 40 که میرسی حسابی آب روغن قاطی میکنی. مثل دوران بلوغ میمونه! میگن هرکس 40 رو رد کنه و چپه نکنه، دیگه بعیده عوض بشه؛ به خاطر همینه! تو نوجوونیتون بحران بلوغ داشتید!؟ یادتونه؟ یه چیز شبیه به همون نزدیکای 40 میاد سراغتون! ولی شدتش خیلی بیشتره. مخصوصاً برای آدمای مذهبی و دیندار این بحران سختتره!
حالا تو این شرایط بعضی از آقایون توی خونه هم مشکل پیدا میکنن. خانمشون براشون تکراری میشه! این موضوع دو طرفه هستا! هم زن و هم مرد، برای همدیگه تکراری میشن. دیگه حال و حوصلهی صحبتهای طولانی رو ندارن! ممکنه زود عصبی بشن و با هم دعوا کنن! کلاً برای همدیگه عادی میشن! دیگه اون جذابیت اولیه رو ندارن! خب طبیعی هم هست! ولی وقتی محبّت نباشه، ایمان نباشه، وقتی تو این شرایط طمع بیاد سراغ آدم، خانمان سوزه! بعضی از خانمها هم تو سنین بالا یه مقدار ... (ا ِهــِم!!! ببخشید! به علت احتمال خواندن زیر 18 سالهها این قسمت سانسور میشود!!) بیرون هم این دخترای خوشگل مشگل رو میبینن و فیلشون یاد هندستون میکنه و...!! و خدا نکنه مرد زنش رو با زنای دیگه مقایسه کنه! اونجاست که ایرادای خانمش براش بزرگ میشه! خلاصه... به فکر تجدید فراش میوفته! اسلام هم که مانع نشده. تا چهارتا رو هم اجازه داده و ... آره!!! حالا طرف حساب عدالت و این جور چیزا رو که نمیکنه!
اینجاست که باید یاد اون دندونی بیوفتی که تو جوونی کشیدی! مَرَض نداشتی که دندون سالمت رو کشیدی! این دندون همون دندون طمعه! به خاطر همینه که میگن جوون وقتی زن گرفت یه دندون سالمش رو بکشه تا بفهمه یه دفعه همچین غلطی کرد و یه دندون سالمش رو از دست داد! تا دیگه به فکر همچین غلطایی نیوفته!!!»
(تو پرانتز بگویم. یکی از تکیه کلامهای ایشان این هستش که به آقایان دانشجویی که برای ازدواج دانشجویی سراغش میآیند میگوید «خلافکار!» ... «خلافکارا اومدن!!»)
همهی این حرفها را گفتم فقط برای این پاراگراف:
«مشابه همین چیزاست که باعث میشه بزرگترین تحولات اساسی بعد از سن 40 سالگی نصیب آدم بشه. تا 40 سالگی حتی اگر امامزاده هم باشیها چیزی به اون صورت بهت نشون نمیدن. زیاد چیزی رو احساس نمیکنی. ولی همین که 40 رو (به سلامت) رد کردی، تازه اونجاست که یه چیزایی میفهمی؛ میتونی تحولات شگرفی رو تو زندگیت مشاهده کنی و خیلی از بابهای معرفت به روت باز میشه! تو زندگی بزرگان هم نگاه کنید این مسئله رو به وضوح میتونید ببینید. بزرگترینشون هم پیامبر(صلاللهعلیهوآله) هستش که تو سن 40 سالگی مبعوث شد! خیلی حرفِها! پـــــــیـــــــااااااامـــــــبـــــــر! بعد از چـــــــهـــــــل سال زندگی تو این دنیا، تازه میتونه مسئولیت رسالت رو به دوش بکشه! اسراری داره این عدد 40 ! »
این را هم برای خود شیرینی خدمتتان تعریف میکنم:
صحبتهای آقای مسئول تمام شد. رو کرد به طرف من و گفت: «تو چی میخوای؟ تو هم خلافکاری!؟»
گفتم: «نه. من خلافامو قبلاً کردم!»
خندید! گفتم: «گفتید اسلام تا چندتا زن اجازه داده بگیریم!؟»
- چهارتا
- خب منم تا حالا چهارتا دندون سالم ِ سالمَم رو کشیدم! چوب خطم پُر شده دیگه!
باورش نمیشد! دهانم را باز کردم و جای خالی چهارتا دندان را نشانش دادم! کـَفِش بریده بود!!! وقتی میخواستم دندانهای سالمم را بکشم، از دکتر خواستم دندانهایم را به خودم برگرداند! هر چهار تا را با ظرافت خاصی مومیایی کردم و تا حالا هم نگهشانداشتهام! تقریباً پنج سال از آن ماجرا میگذرد. معلوم نیست تا حالا چه شکلی شدهاند! فکر کنم اگر خودم دفنشان نکنم، وصیت کنم وقتی مُردم بگذارند توی قبرم!!! راستی غسل و کفنشان چه طوری میشود!؟ نماز هم باید بخوانم!!!؟
* * *
پی نوشت:
(1) یاد درد دل خانمی افتادم که توی «این یادداشت» برایم نوشت. بدون اینکه مشخصاتش را بنویسد و بدون اینکه من ایشان را بشناسم برایم تعریف کرد که چهطور بعد از شش سال زندگی مشترک با همسرش به خاطر پیدا شدن سر و کلهی یک زن معلومالحال زندگی ایشان از هم پاشید. خواستم به بهانهی این پست بهشان بگویم که بسیار متأثر شدم و انشاءالله خدا ما را به راه راست هدایت کند. و توکل علی الحیّ الذی لایموت.
چون میدانم همهی یادداشتهای این بندهی جاهل را میخوانند، خدمتشان عرض کردم.
(2) همچنین جناب آقای ظهور هم درد دل مشابهی از یکی از دوستان جبههایشان نوشتند؛ که باز فقط میتوانم بگویم: متأسفم...!
آقای ظهور! خیلی مخلصیم. از قدیم گفتن دل به دل لولهکشی داره!!!
(3) توی اینترنت هم آدم چه چیزایی که نمیشنود! الهی عاقبت محمود گردان!
(4) شاید بعضیها بگویند این ارمیا چهقدر گندهتر از دهنش حرف میزند! یا مثل کسی که چند وقت پیش آمد و هرچه دلش خواست به بنده گفت، درمورد من زود قضاوت کنند! اشکالی ندارد! هرچه میخواهد دل تنگت بگو!
(5) در مورد حزبالله و تجاوزات اسرائیل هم حرفهایی برای گفتن دارم. باشد برای یک وقت دیگر. اگر قسمتم شد.
(6) «این قسمت» کوله پشتی را دیدید؟ پدرم گفت: «این آدمها را از کجا پیدا میکنند!!؟» گفتم: «این جور آدمها زیادن. مشابه این خانم، همون دوستم بود که قبلاً زندگیشو براتون تعریف کردم. همونی که روز 21 ماه رمضون از دنیا رفت!» یادشان آمد! در بیمارستان بستری بودند که ایلیا جان شهید شد و همانجا برایشان تعریف کردم که چه دوست نازنینی را از دست دادم! یادش بخیر! روزهای آخر، حتی در آخرین چَتمان سراغ بابا را بسیار میگرفت!
دوستان شهید ایلیا منتظر یادداشت بعدی باشند! میخواهم بعد از چند وقت از او بگویم!
* * *
حرف آخر:
به ذره گر نظر لطف بوتراب کند
به آسمـان رود و کار آفتاب کند
حیدر مدد