امام شب بیست و هشتم رجب چون عزم کرد که از مدینه به جانب مکّه خارج شود، همهی اهلبیت خویش را جز «محمّد ابن حنفیه» - برادرش- و «عبدالله ابن جعفر ابن ابیطالب» -شوی زینبکبری سلاماللهعلیها- با خود برداشت و پس از زیارت قبور، در تاریکی شب روی به راه نهاد درحالی که این مبارکه را بر لب داشت: «فَخَرَجَ مِنْها خائـِـفاً یَـتَـرَقـَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنی مِنَ القَوْمِ الظّالِمینَ ...» (قصص / 21) و این آیه در شأن موسی است علیهالسلام، آنگاه که از مصر به جانب مدین هجرت میکرد.
و اینچنین بود که آن هجرت عظیم در راه حق آغاز شد و قافلهی عشق روی به راه نهاد. آری آن قافله، قافلهی عشق است و این راه، راهی فراخور هر مهاجر در همهی تاریخ. هجرت مقدمهی جهاد است و مردان حق را هرگز سزاوار نیست که راهی جز این در پیش گیرند؛ مردان حق را سزاوار آن نیست که سر و سامان اختیار کنند و دل به حیات دنیا خوش دارند آنگاه که حق در زمین مغفول است و جُهّال و فـُسّاق و قدّارهبندها بر آن حکومت میرانند.
امام در جواب محمّد حنفیه (رحمةاللهعلیه) که از سر خیرخواهی راه یمن را به او مینمود، فرمود: «اگر در سراسر این جهان ملجأ و مأوایی نیابم، باز با یزید بیعت نخواهم کرد.»
قافلهی عشق روز جمعه سوم شعبان، بعد از پنج روز به مکه وارد شد.
فتح خون / فصل اول (آغاز هجرت عظیم) / سید شهیدان اهل قلم (سید مرتضی آوینی)
امام مثل بقیه نبود. با همه فرق میکرد. امام
مثل هوا بود. همه آن را تجربه میکردند. به
نحو مطبوعی، عمیقاً آن را در ریهها فرو
میبردند. اما هیچوقت لازم نبود راجع به آن
فکر کنند. هوا ماندنی است. امام دریا بود.
ماهی حتی اگر نهنگ هم باشد، درکی از خارج آب
ندارد. امام مثل آب بود. ماهیها بهجز آب
چه میدانند؟ تمام زندگیشان آب است. وقتی
ماهی از آب جدا شود، روی زمین بیفتد، تازه
زمینی که آرامتر از دریاست، شروع میکند به
تکانخوردن. ماهی دست و پا ندارد! وگرنه میشد
نوشت که به نحو ناجوری دست و پا میزند. تنش
را به زمین میکوبد. گاهی به اندازه طول بدنش
از زمین بالاتر میرود و دوباره به زمین
میخورد. علم میگوید ماهی به خاطر دورشدن از
آب، به دلایلی طبیعی، میمیرد. اما هر کس یک
بار بالا و پایین پریدن ماهی را دیده باشد،
تصدیق میکند که ماهی از بیآبی به دلایلی
طبیعی نمیمیرد.
ماهی بهخاطر آب خودش را میکشد!