مرا عهدی ست با جانان که تا جان در بدن دارم
هــواداران کــویــش را چو جـان خـویـشـتـن دارم
و اما عشق...
همان توحیدی که در عین وحدت مراتب و منازل بسیار دارد. گویی آفریده شدیم برای عشق ورزیدن؛ عاشق بودن؛ عشق به یک معشوق. و اگر هدف از خلقت جز عشق بود تکامل معنی پیدا نمیکرد. «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون» و تو ای انسان چگونه میخواهی کسی را که عاشقش نیستی عبادت کنی!؟
و اما عشق...
همان امانتی که از ازل برگردن ما نهادند. و نپرسیدیم چرا آسمانها و زمین قبول نکردند!؟ کوهها و دریاها و حتی ملائکهی مقرب پروردگار! گوئی هیچ مخلوقی جز انسان خاکی آنجا نبود که بدون عاقبت اندیشی قالو بلی بگوید!
و اما عشق...
همان پیوندی که یک ماه است بدون در نظر گرفتن عقل معاش به یکی از جلوههای رحمت الهی «بله» گفتیم! و از آنجا که هر مخلوقی زوج آفریده شده و فرد یگانه کسی جز پروردگار بیهمتا نیست دست در دست یکدیگر زندگی مشترک خود را با توکل بر خدا و با استعانت از امام زمانمان آغاز کزدیم! و از شهدای همیشه زندهای که بانی آشنائی و ازدواجمان شدند میخواهیم راه و روش عشقورزی که همان عبادت کردن است را به همهی ما جوانان بیاموزند و در طی مسیر عاشقی یاریمان کنند!
و اما ...
امروز! بالاخره فرصت کردم در اولین ماهگرد ازدواجمان به ارمیایی که دلم برایش تنگِ تنگ شده بود (مثل لوله خودکار!) سر بزنم و به همگی اعلام کنم وبلاگ گذرگاه رفتن، همسر، همسفر، همراه، تاج سر، یار و یاور و رفیق شفیق وبلاگ ارمیاست و احترامش بر همگان واجب است!
امام ارمیا(!)
* * *
پی نوشت:
(1) نمیدونم آدم هم قبل از اینکه بله بگوید مثل ما از بزرگترهایش اجازه گرفت یا نه!؟
لابد گرفته دیگه...! چون بدون اجازهی «علی» اصلاً نمیتونسته لب از لب باز کنه!
(2) اگر سفرهی خدا ماه روزه است و سفرهی امام حسین ماه محرم، سر سفرهی امام حسین کسانی را راه میدهند که سر سفرهی خدا هم راهشان نمیدهند...!
رمضان است و سر خوان خدا یار کجاست...!؟
حیدر مدد