سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 ● کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است! چهارشنبه 84 مهر 27 - ساعت 4:16 عصر - نویسنده: ارمیا معمر

خـلـوت گـزیـده را به تـمـــــــــاشـا چه حاجت است؟
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است؟

جــانـــا بـه حــــاجــتـی کـه تـو را هـسـت بـا خـــدا

کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است!

حافظ (علیه الرحمه)

   نمی دونم تفسیر دقیق این شعر حافظ چیه! ولی من میخوام از مصرع چهارم این غزل یه تعبیر دیگه ای داشته باشم. درست یا غلطش قضاوتش با شما.

***

   امام حسن مجتبی علیه السلام حلمشون خیلی زیاد بوده. مشت نمونه ی خرواره؛ به عنوان مثال: در زمان حیات ایشون و بعد از شهادت پدر بزرگوارشون معاویه دستور میده که بر سر منابر سب امیرالمؤمنین بایستی حتما انجام بشه و اون حضرت رو نفرین کنند!
   امام حسن علیه السلام هم این حرف ها رو می شنیدند و دندان به جگر مبارکشون میگرفتند و هیچ نمی گفتند. ولی در یک جا نمیدونم خاطب دیگه چه ناسزایی به زبون آورد که حضرت از کوره به در میره و بلند میشه که خاطب رو.... آره! یه حالی بهش بده! شخصی از اصحاب معاویه در مسجد نشسته بود. (گویا عمروعاص بود که به حیله و نیرنگ هم بسیار معروف است.) تا با این صحنه مواجه میشه فورا بلند میشه و میگه: "یا حسن! سوالی دارم از شما!" ظاهرا میدونسته اگر دست امام به خطیب برسه، کلکش کندست.
   آقا می ایستند! کظم غیض می کنند! بر میگردن و میگن: "سوالت چیه!؟" کرم رو ببین تا کجاست! بی خود نیست که به ایشون میگن کریم اهل بیت. هیچ وقت سوال کننده ای رو از خودشون رد نمی کردند.
   خلاصه... سوال میکنه: "یا حسن! کرم چیست و کریم چه کسی است؟"
   امام می فرمایند: "کریم کسی است که قبل از آنیکه سائل از او درخواست کند به او ببخشد بیشتر از آنکه نیاز او باشد!"

***
جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است!

یاکریم، نوکریم!


***


پی نوشت:
یه سری توضیحات هست در مورد هک شدن وبلاگ که بایستی خدمتتون عرض کنم. خیلی هم مهم نیست؛ اما مجبورم که بگم. اون دسته از رفقایی که دوست دارن بدونن، واسه اونا میگم؛

شب 21 ام از ماه مهر، سنه ی 1383 شمسی. متوجه گشتیم که وبلاگ خوشگلمان حذف شده! ندانم آخر مگر ما چه مکتوب می نمودیم یا چه میکردیم که هکر محترم کارد را فرو نمود در شاهرگ ارمیا و او را خانه خراب نمود! نخست باورمان نمی شد. مضطر گشته بودیم. نمی دانستیم چه باید بکنیم. اما وقتی باورمان شد که دیگر وبلاگی نیست و این واقعیت را پذیرا گشتیم، اولین دستوری که صادر نمودیم این بود که خانه ی ارمیا با همین نام و عنوان بار دیگر ساخته شود، به امید آن که دوباره شروع کنیم. در همین پارسی بلاگ عزیز! حسابی ما فی الضمه بودیم! چون این اتفاق خیلی خسته مان کرده و حس و حال نوشتن را از ما بگرفته بود. به  قول یکی از رفقا دقیقا داشتیم خواسته ی هکر محترم را انجام می دادیم. یعنی ننوشتن!
خلاصه... ما هم که پارتیمان کلفت بود! از مدیر پارسی بلاگ (آقا سید عزیز!!) خواستیم که کاری کند! با زحمات فراوان ایشان و یحتمل کادر فنی پارسی بلاگ، موفق شدند مطالب وبلاگ را برگردانند. اما فقط مکتوباتی را که تا مورخ 15 فروردین 83 نوشته بودیم، ریکاوری شدند. (16 بهمن 83 الی 15 فروردین 84) یعنی 16 تا از (فکر میکنم) 48 یا 49 تا پست! خب نباید ناشکری کرد. به قول ابوی گرام: "خدایا هر چه می دهی شکرت، هرچه هم می گیری شکرت!"!
از همین تریبون با صدایی رسا از مدیریت محترم و دلسوز پارسی بلاگ و همکارانشان صمیمانه تشکر می نماییم.
اما تصمیم گرفتیم جز اولین پستمان که بهترینشان هم میباشد، باقی مکتوبات را حذف نماییم. چرااااااا!؟ سیت وگوییم...!

بنا داریم از هفته ی آینده نه، از هفته ی بعد منتخب مکتوبات سابقمان را (که در آرشیومان موجود می باشد) هر هفته یک کدامشان را برایتان انتخاب کنیم و بزاریم اینجا. تا هم خودمان یک پوست اندازی حسابی بکنیم و هم در این مدت نه چندان کوتاه، خوووب بیاندیشیم در احوالات خود و خانه مان، تا بعدها بهتر در خدمت امت حزب الله و خلق الله باشیم. منتخب نظرات شما را هم (که قبلا مرقوم نمودید) در صورت وجود پایین هر نوشته مینویسیم. تا ببینیم خدا چه می خواهد که ان الله بصیر بالعباد.

اما یک موضوع ما را آزار میدهد. و آن هم مشترکان ارمیاست. آخر با حذف وبلاگ دوستانی که قبلا مشترک ارمیا بودند، دیگر از به روز شدن خانه ی ما مطلع نخواهند شد.
اما بهتر که می اندیشیم، میبینیم بدک هم نشده. چرا که الان مشخص می شود چه کسانی واقعا یار ما هستند. هرکسی از ظن خود شد یار من!

 

حیدر مدد


 

نظرات شما ( )

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یکشنبه 103 آذر 4

d
خانه c
d سجل c
d
نامه رسون c


خانه‌ی دوست کجاست!؟


به ذره گر نظر لطف بوتراب كند /// به آسمان رود و كار آفتاب كند


همسر مهربان
عرفه (حسین آقا)
عمداً (مهدی عزیزم)
مختصر (روح‌اله رحمتی‌نیا)
ترنج
راز خون (سجاد)
مشکوة
لب‏گزه
دیاموند

 


ارمیا نمایه

امام مثل بقیه نبود. با همه فرق می‌کرد. امام مثل هوا بود. همه آن ‌را تجربه می‌کردند. به نحو مطبوعی، عمیقاً آن ‌را در ریه‌‌ها فرو می‌بردند. اما هیچ‌‌وقت لازم نبود راجع به آن فکر کنند. هوا ماندنی است. امام دریا بود. ماهی حتی اگر نهنگ هم باشد، درکی از خارج آب ندارد. امام مثل آب بود. ماهی‌‌ها به‌‌‌جز آب چه ‌می‌دانند؟ تمام زندگیشان آب است. وقتی ماهی از آب جدا شود، روی زمین بیفتد، تازه زمینی که آرام‌تر از دریاست، شروع می‌کند به تکان‌خوردن. ماهی دست و پا ندارد! وگرنه می‌شد نوشت که به ‌نحو ناجوری دست و پا می‌زند. تنش را به زمین می‌کوبد. گاهی به اندازه طول بدنش از زمین بالاتر می‌رود و دوباره به زمین می‌خورد. علم می‌گوید ماهی به خاطر دورشدن از آب، به دلایلی طبیعی، می‌میرد. اما هر کس یک بار بالا و پایین پریدن ماهی را دیده باشد، تصدیق می‌کند که ماهی از بی‌آبی به دلایلی طبیعی نمی‌میرد. ماهی به‌خاطر آب خودش را می‌کشد!

ارمیا / رضا امیرخانی


نوشته‌های قبلی
هفتای‌اول( بهمن83 تا آذر84 !!!)
هفتای‌دوم( آذر84 تا بهمن84)
هفتای‌سوم( بهمن و اسفند84)
هفتای‌چهارم(فروردین‏واردیبهشت 85)
هفتای‌پنجم( اردیبهشت و خرداد 85)
هفتای‌ششم( خرداد و تیر85)
هفتای‌هفتم( تیر و مرداد85)
هفتای هشتم(شهریورتاآبان85)
هفتای نهم( آبان 85 تا آخر 86)
هفتای دهم(بهار،تابستان و پاییز87)
هفتای یازدهم(اسفند87 تا مهر88)

 


آوای ارمیا


 


جستجو در متن وبلاگ


 


کل بازدیدها: 311611
بازدید امروز: 29

بازدید دیروز:38


اشتراک در خبرنامه
 
با ارسال فرم فوق می‌توانید از به‌روز شدن وبلاگ باخبرشوید.